گاهي از تکرار مداوم روزمرگي هايمان به ستوه مي آييم.
روزهايي که پي در پي مي آيند و مي روند و انگار هنوز در حال گذران بي ثمر هستند.
به راستي براي چه زنده ايم؟!
آمده ايم که چند صباحي کودکي کنيم و چند سالي جواني و آخرش هم روزهاي ميان سالي و پيري مان را بگذرانيم و در نهايت خاک؟!
نه! نهايت ما اين نيست. ما بيهوده نيامده ايم که بيهوده بمانيم و بيهوده برويم!
آفريدگار مهربان ما وقتي از روح زيبايش در ما دميد و ما را جانشين خود در زمين قرار داد، حتما مقصد و مقصودي از آفرينش مان داشته است.
و چه هدفي زيباتر از بندگي و بازگشت شکوهمندانه بسوي همان آفريدگار.
پس به قول سهراب، مرگ پايان کبوتر نيست!
ما هم با ناتوان شدن ريه هايمان، فاني نمي شويم، تمام نمي گرديم؛
گويي آينده اي ديگر در پيش است.
آن آينده چگونه است؟
امروزِ ما آن فردا را رقم مي زند.
درباره این سایت